سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

مسافرت خانوم کوچولو

عشق مامان اولین مسافرتت ٣ فروردین بود روزی که ٣ماهه شده بودی رفتیم تهران خونه خاله مامان عید دیدنی این عکسام برا دومین سفرت به تهران که رفتیم خونه خاله بابا جونت  بعدم همه با هم رفتیم پارک چیتگر کلی از شما عکس گرفتیم ولی نمی دونم چرا چشمت باد کرده بود مامانم همش داشت غصه می خورد اندازه گیری قد شما با فلاسک   عکس خانوادگی دختر خوشمل مامان     ...
9 ارديبهشت 1392

عکسای پسرونه

دلبرکم توی این چندتا عکس انقده شبیه آقا پسرا شدی  با اون چشمای قشنگت همچین به مامان نگاه می کردی......... مامان عاشق این ژستای معصومانه جیگرشه قربون لبات برم دخترم اینجا تازه از خواب بیدار شده   همیشه بخند عشق مامان ...
7 ارديبهشت 1392

سیزده بدر92

وروجک مامان ما هر سال سیزده بدر برا اینکه همه راضی و خشنود باشن نهار رو با مامانی (خانواده مامان) و عصرونه رو با مامان شهناز(خانواده بابا) صرف می کنیم امسالم با وجود عروسکی مثل شما این برنامه تکرار شد این اولین حضور دخترم در طبیعته بابا و دخترش دخترم و دایی جونش شب 13 بدر وقتی گلم از حموم اومده ...
13 فروردين 1392

میکائیل جون

عشق مامان این اولین عکست با میکائیل که 10 روز ازت بزرگتره دخترم و بابا علیرضا قبل از رفتن به مهمونی عشق مامان با اخم خوشملش بابا اگه دوقلو داشت ...
7 فروردين 1392

نوروز92

آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری, آغاز روزهایی باشد که آرزو داری….   شیشه می شکند و زندگی می گذرد.   نوروز می آید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است   پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت.   این عکسارو خونه بابایی انداختیم آخه روز اول سال تولد باباییته   اینم دخترم و بابا جونش   ...
7 فروردين 1392

40 روز گذشت

دخترم 40 روزه که وقتی چشمامو باز میکنم صورت قشنگ تو رو میبینم  مامان عاشقانه دوستت داره عزیزدلم این 40روز خیلی بهمون سخت گذشت آخه هم شما کولیک داشتی دل درد اذیتت می کرد هم اینکه مامان وقتی می خواست به شما شیر بده درد می کشید  خلاصه که همه گفتن شما که 40 روزه بشی همه مشکلات میشه شکلات منم به خاطر همین خیلی منتظر امروز بودم......   دست مامانی و بابایی و بابا علیرضا درد نکنه تو این مدت خیلی کمکم کردن همش بهمون می رسیدن ، خودت بزرگ شدی براشون جبران کن عسلم همه عاشقتن عروسک مامان ...
4 اسفند 1391

تولد مامانی

امشب تولد مامانی رو خونه دایی سعید برگزار کردیم آخه دایی سعیدت خونه خریده و ما به خاطر عشقم نشده بود بریم خونشون این شد که یک تیر و دو نشون کردیم عروسک مامان اینم عکسی که 24 بهمن 91 با کیک مامانی ازت گرفتیم آخه چرا انقدر تکون میخوری.............. ...
4 اسفند 1391

یک ماهگی

قشنگ مامان امروز یک ماهت تموم شد دقیقا پایان امتحانای بابا جونت دایی سعید برات یک کیک کوچولو گرفت و اومد خونه مامانی، ما الان 20 روزه که خونه مامانی(مامان مامان) هستیم آخه بابا امتحان داشت وبا وجود یک کوچولو ناز و مامان ناشی نمی تونست درس بخونه اما امشب دیگه میریم خونه خودمون این عکس مال ظهره وقتی من و تو باهم تنها بودیم اینجام که بغل بابای مهربون ...
3 اسفند 1391

اولین لبخند

گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند بهترین هدیه باشد...... عزیز دل مامان قبل از اینم خیلی وقتا برامون میخندیدی ولی این خنده با همه اونا فرق داشت الهی فدای خندت بشم امیدوارم همیشه گل خنده رو لبات باشه 18/11/91 ...
3 اسفند 1391

10 روزگی

سلام عشق مامان شما امروز 10 روزه شدی ،توی این 10 روز همه دوستا و فامیلا اومدن دیدن شما  ولی از امشب قرار شد که منو شما تا پایان امتحانای بابا جونت که میشه 3 بهمن بریم خونه بابایی و مامانی مهمونی امشب به افتخار شما دایی سعید و خاله آزاده(زندایی چون دوست نداره بهش میگی خاله جون) اومدن خونه مامانی ...
3 اسفند 1391